این کامنت:
ونیز کامنت بنگری مهربان :
" بنگری "
مرا برآن داشت تا احوال کمی تا قسمتی عمومی و خصوصی خود را به اطلاع برسانم ...
کلا انسان شادی هستم و اگر بر خلاف آن بنظر رسیدم دلایل زیادی دارد:
1-اگر در جمع مردانه هستم بخاطر حفظ و تداوم نجابتی است که هر دختر و خانمی باید داشته باشد.
2-اگر در جمع ناشناس و یا رسمی خانم ها هستم بخاطر نگه داشتن حرمت و حریمی است که براحتی نمی توان هرکسی را بدان راه داد.
3-اگر در جمع خانم های نامحرم ! هستم بخاطر حفظ همان نجابت مورد اول !
4-اگر در کلاس درس هستم بخاطر حرفه معلمی و ارتباط معلم و دانش آموز است.
5-اگر در این وبلاگ است که مورد 1-2-3 شامل آنست و بعلاوه :
الف-مطالب وبلاگ یک خانم بندری باید محتاطانه و همراه با سانسور تاحدی شدید ! باشد.
ب-مطالب یک خانم بندری که اهل بندرکنگ نیز است ! باید از خودسانسوری بگذرد و به خود فیلتری برسد !
ج-مطالب یک خانم بندری که اهل بندرکنگ است و با نام حقیقی نیز می نویسد باید از خودسانسوری و خودفیلتری بگذرد و مانند بهرام در سریال طنزی که از سیاره دیگری آمده بود(اسمش یادم رفته ! ) باید در هوا بنویسد !!!!!!
اینها را از این باب ذکر کردم تا بگویم روحیه حقیقی را نمی توان در این فضا به نمایش گذاشت.باید در لفافه گفت و یا مطالب عمومی نگاشت.
بنگری مهربان و دیگر دوستان وبزرگواران ضمن تشکر از توجه تان به روحیه من:
زندگی آرامی دارم.بطور عمومی از زندگیم لذت می برم،احساس خوشبختی می کنم و برای این احساسم همیشه از خدا ممنونم...برای همین هیچوقت آرزوی مرگ نمی کنم،بلکه از خدا می خواهم از مادربزرگ پدرم(بی بی عایشه علی یوسف) عمر طولانی(ایشان درسن 114 سالگی به رحمت خدا رفتند) را به ارث ببرم.البته عمری باعزت که مفید باشی و نه سربار دیگران...
سلام بر فریده خانوم عزیز ..
از لطافت نوشته ات بسیار لذت بردم و شرمنده محبت های شما هستم .
اینها را که می نویسم تعریف نیست اینها تمجید و قدر دانی است از خانومی بزرگوار همچو شما .
امیدوارم همیشه مثل پروانه بمانی و روحیه لطیف و سراسر زندگیت را معطر کند . کماکان که از نوشته هایت و شنیده های مثمر و مستمر از فعالیت های فریده قاسمی ٬می دانم شما عمریست در جهت فرهنگ و اجتماع و جامعه مردمان شهرت فعال بوده اید و فکر می کنم تا کنون هم هستید .
پس عمر کنونی شما اهدافی را به ثمر رسانده است و امیدوارم که ماباقی عمرتون که انشالله عمر مدیدی خداوند برایتون عنایت بفرماید در خدمت جامعه کنگ فعال باشید .
شخصی مفید و مرموز باشید تا نسل های امروزی و بعدی و بعدی ...از فعالیتهای مثمر شما حکایت ها بازگو کنند و نام شما برای همیشه در اذهان بدرخشد .
سلام بر فریده خانوم عزیز ..
از لطافت نوشته ات بسیار لذت بردم و شرمنده محبت های شما هستم .
اینها را که می نویسم تعریف نیست اینها تمجید و قدر دانی است از خانومی بزرگوار همچو شما .
امیدوارم همیشه مثل پروانه بمانی و روحیه لطیف و سراسر زندگیت را معطر کند . کماکان که از نوشته هایت و شنیده های مثمر و مستمر از فعالیت های فریده قاسمی ٬می دانم شما عمریست در جهت فرهنگ و اجتماع و جامعه مردمان شهرت فعال بوده اید و فکر می کنم تا کنون هم هستید .
پس عمر کنونی شما اهدافی را به ثمر رسانده است و امیدوارم که ماباقی عمرتون که انشالله عمر مدیدی خداوند برایتون عنایت بفرماید در خدمت جامعه کنگ فعال باشید .
شخصی مفید و مرموز باشید تا نسل های امروزی و بعدی و بعدی ...از فعالیتهای مثمر شما حکایت ها بازگو کنند و نام شما برای همیشه در اذهان بدرخشد .
با سلام
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد ، این ضرب المثل حکایتی دارد که در فرصتی دیگر شاید نوشتم
مردد بودم چیزی بنویسم یا ننویسم ، آخر در دنیای واویلای امروزی حق هر انسانی است که دمی فراغ بال بگیرد و آرامشی اندوهگین در خلوت خود نظاره گر باشد . از اینکه نمی توانم منتقد مثبت برای وبلاک نویسان خوب شهرم باشم احساس تنهایی میکنم و از اینکه نمی توانم نقدی بر نوشته ای تداشته باشم احساس غرور ، شاید این خودخواهی باشد و شاید حسادت و شاید هم هر دو ، آخر بعضی وقتها آدم از اینکه نمی تواند سری در سرها داشته باشد به نحوی خود را مطرح می کند ، تا نظر دیگران چه باشد .
متاسفانه هنوز نگاه ما به گذشته است ، گذشته ای که فرد فرد ما درخلوت خود آنرا برنمی تابیم ، ولی سعی می کنیم نشان بدهیم که اگر ”خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو " همینکه نوشته ای " هیچوقت آرزوی مرگ نمی کنم " خود حکایتی است .
استدلالهایت همه واقعی است و درحای حای آن رنجی که بیشتر زنان و بخصوص زنان شهر ما آنرا با گوشت وپوست خود احساس می کنند و رنج آن بر پیشانی دارند ، نمایان . چه خوب بود با زبان استعاره آنجا که مجبور می شوی خود سانسوری و کلمه جالب " خود فیلتری " کنی خود را در رنگ زمان پنهان نمی کردی ( شاهد زیادی هست که تو چنین نیستی )
با همه اینها ایام شاد و زندگی به کام شما شیرین باد
تا فرصتی دیگر .....
________________________________________
Nozil در گویش محلی جناحی ها باتلاق معنا می دهد و نیز نام وبلاگی است در احوالات اجتماعی این شهر که اگر شانسی یکی از همشهریان ما سر از وبلاگ شما در آورد، خوشحال می شوم زحمت کلیک بر رو روی واژه انگلیسی web کنار اسمم را بکشد.
ضمناً شما را در پیوند خود قرار داده ام...
با سلام...خدمت رسیدم،تبریک میگم وبلاگ پرمحتوایی دارید.
چه بسیارند حاجیانی که خر عیسی گونه به مکه می روند وچون باز می گردند همان خرند!...
حج فریضه ایست الهی که بر مؤمنانی که توان مالی وبدنی ادای آنرا دارند فرض است. وکسی که در سایه توان از ادای آن سرباز زند در کنار مؤمنان جایی ندارد. وبگفته ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وسلم): هیچ مهم نیست که چون یهودیان بمیرد یا چون مسیحیان!...
گشودم پرده از روی تقدیر
مشو نومید وراه مصطفی گیر
اگر باور نداری آنچه گفته
زدین بگریز ومرگ کافری میر
متأسفانه بسیاری از مردم ما هدف عبادی فریضه حج را درک نکرده، آنرا یک نام ونشان برای خود تلقی می کنند!
پولی از هر سو که شد ـ چه حلال وچه حرام ـ جمع کرده راهی خانه خدا می شوند. وبرخی از آنان ساده لوحانه فکر می کنند که با این حج گناهانشان بکلی از بین می رود. وغافلند از اینکه آنها با این کار خود در واقع به پروردگاری که به خانه اش رفته اند بی احترامی، وبه پیامبر ورسول او اهانت کرده اند.
تا نداری از محمد رنگ وبو
از درود خود میالا نام او
حج با مال ربایی که از راه شمشیر بدست گرفتن وبه مبارزه طلبیدن خداوند بدست آورده ای، ویا از راه مکیدن خون انسانها کسب نموده ای چه معنایی جز این می تواند داشته باشد؟!..
مال را گر بهر دین باشی حمول
"نعم مال صالح" گوید رسول
گر نداری اندر این حکمت نظر
تو غلام، وخواجه ی تو سیم وزر
از چنین حجی همان نبودن آن صد به!..
ای خوش آن منعم که چون درویش زیست
در چنین عصری خدا اندیش زیست.
برخی از این حاجیان دروغین چون به مکه رسند لیست سفارشات خویشان ودوستان را از جیب خود بدر آورده راهی بازار می شوند...
ای عزیز! مگر نه اینست که تو از برای خدا آمده ای؟! مگر نه اینست که از دست شیطان به خانه رحمان پناه آورده ای؟! .. در شهر ودیار تو بازار کم بود؟!...
به آن مؤمن خدا کاری ندارد
که در تن جان بیداری ندارد
در کنار این خرید وفروشها برخی مناسک عبادی را نیز جای می دهد، تا از شرف "حاجی" بودن محروم نگردد!
سلام
اگه ممکنه امسال تو جمعیت یه کلاس زبان دایر کنین البته مکانش مهم نیست فقط تو خود کنگ باشه که ما بتونیم ازش استفاده کنیم. به کنکور نزدیک شدیم ولی از درس زبان دبیرستان هیچی حالیمون نیست حالا قدر شما رو می دونیم ماه بودین
سلام...مطمئنی که خودت تلاش لازم را داشتی؟راستی تدریس زبان در مقطع راهنمایی با دبیرستان خیلی فرق میکنه،در دبیرستان تلاش دانش آموز باید دوچندان باشه ... اگه منظورت اینه که من معلم کلاس مورد نظرت باشه باید بگم من در تدریس زبان دبیرستان تجربه ای ندارم،خصوصا در نکات سوالات تستی و کنکور...
کامنت گذاری به اسم امیر در پست قبلی به درستی نوشته بود
" این همه که از شیطان شکایت میکنند زیاد هم بجا نیست شیطان کسی رو دعوت نمیکنه ....... اونی که پیشنهاد میده نفس انسانه "
این شعر مولانا از زبان شیطان درهمین رابطه خالی از لطف نیست
گفت ما اول فرشته بوده ایم - راه طاعت را به جان پیموده ایم
سالکانِ راه را محرم بدیم - ساکنان عرش را همدم بدیم
پیشه اول کجا از دل رود - عشق اول کی زدل زایل شود
در سفر گر روم بینی با ختن - از دل تو کی رود حب الوطن
ما هم از مستان این می بوده ایم - عاشقان درگه وی بوده ایم
نافِ ما بر مِهر او ببریده اند - عشق او درجان ما کاریده اند
روز نیکو دیده ایم از روزگار - آب رحمت خورده ایم اندر بهار
نه که ما را دست فضلش کاشته است - از عدم ما را نه او برداشته است
ای بسا کز وی نوازش دیده ایم - در گلستان رضا گردیده ایم
بر سرِ ما ، دستِ محبت می نهاد - چشمهای لطف از ما می گشاد
چند روزی که زپیشم رانده است - چشمِ من در رویِ خوبیش مانده است
کز چنان رویی چنین قهر ، ای عجب - هرکسی مشغول گشته در سبب
من سبب را ننگرم کان حادث است - زانکِ حادث ، حادثی را باعث است
لطف سابق را نظاره می کنم - هرچه آن حادث دو پاره می کنم
ترک سجده از حسد ، گیرم که بود - آن حسد از عشق خیزد نه از جحود
هر حسد از دوستی خیزد یقین - که شود با دوست غیری همنشین
چونکه بر نطعش جز این بازی نبود - گفت بازی کن چه دانم در فزود
آن یکی بازی که بود من باختم - خویشتن را در بلا انداختم
در بلا هم می چشم لذات او - ماتِ اویم ، ماتِ اویم ، ماتِ او
تا فرصتی دیگر .....
سلام و صد سلام به خواهر مهربان و خوش اخلاق خودم .خوبی ؟ هر چی انتظارت کشیدیم که بیای و این سوالی که توی وبلاگم طرح کرده بودم رو جواب بدی و لی دیدم تشریف نیاوردی و در کل اصلا ما سعادت نداشتیم . آره خواهر جان در کنگ باید آدم خودشو سانسور کامل کنه ،خوب اجتماع اینجوریه و کاریش هم نمیشه کرد . یه سوال میگم این پلاستیک گل واژه که صبحا دستته و میری مدرسه مال کدوم فروشگاهه ( لبخند ) این پستت هم خییلی زیبا بود چون از خودت گفتی .ایشااله عمر با عزت بکنی خواهر گلم و تولد 120 سالگیتو بگیری .خوش باشی همیشه و خدانگهدار .
سلام
باور کن بچه درسخونم همه درسام بالای ۱۸ گرفتم فقط زبان ۵/۱۴ گرفتم که مامان و بابام می گن غلط کردی نرفتی کلاس زبان تقصیر خودته ولی مشکل اصلی اینه که من یعنی اکثر ما کنگیا نمی تونیم هر روز بریم لنگه و برگردیم مشکل مسیر راه داریم.
سلام...بارک الله به معدل درسات و عجیبه نمره زبانت ! البته با کلاس زبان مشکل شما حل نمیشه(نظر شخصی) سعی کنید کتابهای تستی که نکات را توضیح می دهند تهیه کنید.اگه اونطور که میگی در راهنمایی زبانت خوب بوده از نظر معنی کلمه و پایه نکات گرامری مشکلی نداری و با دقت در نکات می توانی از عهده تست ها بربیایی...
سلام
خسته نباشید...
با خبر قهرمانی تیم کاراته البدر بندرکنگ در هفتمین دوره مسابقات کاراته قهرمانی استان هرمزگان سبک شوتوکان SKI به روزم...
موفق باشید و پایدار...
از تیم تحقیق به مرکز کهکشان
گزارش ۱۳۸۸
هنوز در این سیاره خورشید هر روز طلوع می کند و بعد هم غروب می کند
گنجشک ها آواز می خوانند و پروانه ها دور گلها پرواز
باران گاه گاهی دل بخواهی می بارد و گاهی نمی بارد
سبزه زار ها دارند پرپشت می شوند و گاوها پرشیر
حال ما هم خوب است... اما تو باور نکن
نمک در نمکدان شوری ندارد
دل من طاقت دوری ندارد
تمام
عجب بهرامی ... و عجب گزارشی ... و جالبه که شما این سریال را تماشا کردین ...
از خود سانسوری و خود فیلتری ویا شاید هم تحمیل ژست من متفاوتم به سبک جدید به بیننده /تاکید به بندر کنگی بودن شما توهین محترمانه ای بود به خیلی چیزافقط به بهای خود فیلتری شما/خدا هیچوقت تاس نمی اندازه یعنی کار خدا اتفاقی نیست شما هم اتفاقی کنگی نشدین/اگه میخوای فیلتر کنی اینم فیلتر کن چون غیر شما نیست...
سلام خواهر جان خوبی .ممنونم که تشزیف آوردین .خیلی خیلی خوشحال شدم تا نظرتون رو دیدم .سپاسگزارم و خدانگهدار .
سلام خدمت شما،خانم قاسمی/گفتارتان زیباست بایدما ها
یادمان باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد، نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد،خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را،
یادمان باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست، یادمان باشد سنگ خیلی تنهاست یادمان باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنیم مبادا دل تنگش بشکند،یادمان باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان یادمان باشد زندگی را دوست داشته باشیم.موفق،پیروز وتندرست باشید خواهر گرامی.
سلام...البته ما که سخت نمی گیریم،درسته ؟!
سلام دادا.
اره منم مثل بنگری وقتی مطلب تقدیم به تو را که خوندم بی خود و بی جهت خندیدم ولی هنوز به دلیلش نرسیدم!!!
عرضم به خدمت دادا گپو و در جواب اون ام زد اچ اس باید بگم که تا امروز از شما چهره خشن ندیدم که ایشون ادعا کردن ولی اگه شما به کسی اینو تقدیم کردی به کسی جز زندگی شخصی شماس و حق هم دارین که واسه اونی که دوستش داری از پدر بگیر تا مادر و برادر و خواهر و سایر افراد جامعه بفرستی و تقدیم کنی.خیلی ها فکر می کنن ما که وبلاگ نویسمی نباید همچین بنویسم بابا مگه چیه شعر نوشتن و تقدیم کردن جزئی از زندگیه ما ادماس به خدا.اره بنویس دادا بنویس و بنویس.
با بندهای الف تا ج هم موافقم و من هم یه سری از خودم اضافه می کنم:
الف ما به عنوان وبلاگ نویسای جنوب و اقلیت مذهبی هم باید محتاطانه بنویسم
ب: شما که کنگ با اون رسم و رسوم سنتی هستین و من در جاسکی که به دست افراد متحجر افتاده
ج ماها که با نام حقیقی اومدیم هم باید بیشتر و بیشتر بیشتر سانسور و فیلتر کنیم چون که پیدا کردنمون سه سوته
بعلله دادا
امیدوارم شما هم مثل خدا بیامرز بی بی عایشه عمر طولانی و با برکت و با عزتی داشته باشین و بتونین از الان تا ۱۱۴ سالگی انشالله از لحظه لحظه های عمرتون لذت و استفاده مفید ببرین.
سلام کاکا فرزاد
مفتخرم به نوشتن درکنار شما بزرگواران و کسانی که فکرتان از آن نظر روشن است که در خانواده ای با روابط و شرایطی شفاف تربیت یافته اید...
؟؟؟؟
سلام
دوستان متوجه نیستند ! خود سانسوری و خودفیلتری چندین و چند فایده داره میگین نه ؟ الان میشمارمش :
به اقتصاد مملکت کمک میکنه آخه آدم چقد باید خودخواه باشه که بخواد یه چیزایی بنویسه که یه عده رو به زحمت بندازه و وقت مفید اونا رو بگیره که برن سایتش رو فیلتر کنن! وقتشون تلف میشه! نکنین این کارو وقت مفید اونا واسه به حرکت درآووردن چرخ اقتصاد مملکت بسیار بسیار لازمه ! به بچه آدم یه بار میگن دفعه دوم دیگه دیگه ...! نمیدونم درست یا غلط ، اما گفتن تو این چند ماه خیلی ها بیکار شدن چند صد نفر ؟! چند هزار نفر؟! نمیدونم ولی یه عده کارگرا بیکار شدن ، خوشبختانه خدمت بدخواهان باید عرض کنم که به کوری چشم حسودا چرخ اقتصاد مملکت داره میچرخه روز از روز هم سریعتر میچرخه ! سرعتش خیلی زیاده خب کارگرا هم افتادن زیر این چرخا و له شدن دیگه نمیتونن کار کنن واسه همین جزء بیکارا به حساب آورده شدن و گرنه ما که بیکار نداریم!
البته تو کنگ خودسانسوری به درد نمیخوره آخه مردم کنگ از بس کاراگاه هستند تمام جیک و پیک آدمو در میارن ! آدم خودشو تو گاوصندوق قایم کنه مطمئن باشین مردم کنگ رمز گاوصندوق رو پیدا میکنن ! صبح تا شب دنبال اینن که بدونن کی چی کار میکنه کی چی کار نمیکنه ...! یه چند تا از این خانم های بزرگسال و محترم کنگ هم از صبح تا شب پای تلفن میشینن و آخرین اطلاعات رو مبادله میکنن شاید هم واسه این کار جلسه بذارن ما که نمیدونیم !!! اما آقایون رو مشاهده کردیم که جلسات بسیار مفید غیبت در گوشه و کنار شهر دارن و در کنار غیبت در مورد مسایل بسیار خطیر شهر نیز به بحث و تبادل نظر می پردازن البته تو این چند مدت حضور کمرنگی داشته اند آخه آب وهوا مساعد نبوده ، کم کم پیداشون میشه!!! خودسانسوری سبب میشه که این دوستان به زحمت بیفتن و واسه به دست آووردن اطلاعات وقت مفیدشون رو هدر بدن !!!خودسانسوری و خودفیلتری در این گونه جوامع اصلا فایده ای نداره اگه خودمون با این بزرگواران همکاری نماییم و خود در حد توان( بقیه ش رو خودشون پیدا میکنن!) اطلاعات خودمون رو در اختیارشون قرار بدیم به نفع هممونه اون موقع بزرگواران به جای تبادل اطلاعات میتونن به تجزیه تحلیل اطلاعات رسیده پرداخته و پیشنهاداتی ارائه نمایند ، این مسئله به نفع ماست این گونه نیست؟!!!
شرمنده طولانی شد خودمم نمیدونم چی نوشتم ! چرت و پرت واژه مناسبی میتونه باشه !!!
تحلیل جالبی بود ... از شما بعید است چرت و پرت بنویسید.عین صواب بود...
نمی دونم واسه چی شما زبون منو نمی فهمید
اختلاف نسل ها می تونه دلیل خوبی باشه ؟؟؟؟ !!!!
با سلام خدمت دادی گلم
به احساسات زیبای شما را احترام میگذارم.وبرایتان بهترینها را آرزو دارم ضمنا؛ موفق باشید
فصلها در پی هم می ایند و زندگی توند می رود پس این باور هست که زندگی هرگذ یک رنگ نیست
سانسور و خودسانسوری مؤلفۀ بارز٬ و شاخص آدمهای جامعهای است که ارثیهشان٬ قرنها دیکتاتوری و فردمحوری بودهاست. برای این وارثان٬ دستاورد استبداد طی قرون متمادی٬ همان ترویج روحیۀ حذف٬ وخودسانسوری است. ریشۀ خودسانسوری از ناخودآگاه قومی ما میآید و زن ایرانی که همیشه حول محور مردانه چرخیده و مدام تحت استبداد و اقتدار مردانه بوده٬ مسلماً این استبداد بیرونی را به درون ارجاع میدهد و خود دچار استبداد درونی میشود و دیکتاتوری درونی حاصلش حذف٬ و سانسور است٬ حذف خود و دیگران٬ سانسور خود ودیگران. بدین ترتیب خودسانسوری برای زن ایرانی همچون سلاحی تلقی میشود که او را در برابر اقتدار مردانه مصون میدارد و طبیعتاً مشخص است که در صورت عدم وجود آن٬ او با عدم حاشیه امنیت روبهرو است و این حفظ امنیت است که او را وارد حاشیه میکند٬ و او به جای بلند پروازی و اوجگیری در حضیض میماند. بدینسان است که اندیشه و ذهنیت زنانه عملاً عقیم و ابتر میشود و حوزۀ زنانه تا سطح حریم و حرم مردانه تقلیل مییابد٬ و ادبیات زنانه نیز در بخشی از وجوه خود بازتابی از این وجه حذف و سانسور است.
در مرور تاریخ گذشتۀ ایران به دورههایی برمی خوریم که سخن از عشق گفتن خصوصاً وقتی که مشخص شود عشقی زمینی است٬ گناهی کبیره محسوب میشود. از آن رو است که جامعه خشن مردسالار توطئهای میچیند برای تکجنسی نمودن جهان پیرامون خود. زنان در دهلیزها و اندرونیها حبس میشوند و حتی از طبیعیترین حقوق یک انسان٬ یعنی با سواد شدن محروم میمانند. در این دورهها گفتمان مسلط٬ گفتمان ستیزهجو و تکجنسی است. بدین جهت نقش زنان در حد ابزار بقاء نسل و زینت اندرون تنزل می نماید و دامنه ی این امر و این شیوه نگریستن تک بعدی مرد سالار تا ادبیات مردانه ی امروز ایران نیز تعمیم مییابد. در رمان« بوفکور» زن اثیری نقطۀ مقابل زن لکاته است. در این اثر زن لکاته زنی است که مطابق با هنجارهای اخلاقی جامعه زندگی نمیکند و همواره تابع هیجانات و شور زنانه جنسی است و رفتار و کردار و هویتش بر مبنای چنین رابطهای تعریف میشود. نمونۀ دیگر این تقابل و این تقسیمبندی و ارزشگذاری در «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری به روشنی قابل بررسی است. فخری (همان لکاته تعریف شدهاست) در مقابل فخرالنسا٬ زن اثیری.
سلام...احسنت به مطالعه و اطلاعات تان.من غبطه می خورم.
در نوشتار مردانۀ ما زنان اثیری زنانی هستند که در داستان حضوری پاک و معصوم دارند. آنان هرگز به راه خطا نمیروند٬ هرگز وسوسۀ شیطان جسم و تن نمیشوند٬ از هویت مستقل خود حرفی به میان نمیآوردند٬ مظهر صبرو شکیبایی و نماد گذشت هستند. زنانگی آنها در سکوت و معصومیتشان تبلور مییابد. زنانگی آنها تنها به بعد پذیرفتهشدۀ اخلاقی و اجتماعی و رسمی آن در جامعه محدود است. آنان زنان منفعلی هستند که سرنوشت محتوم خود را پذیرفتهاند.
زن ایرانی در حالی که ظاهراً مدرنیته و عقلانیت مدرنیته را تجربه میکند. اما هنوز نمیتواند زیباییاش را آشکار کند و پیرایشش را به رخ بکشد. او ناچاراست که فراموش کند این بخش لاینفک اخلاق مدرن است و بدین ترتیب در این جا نیز دچار حذف و خودسانسوری میشود. به قول خانم آنی سیسکو: «ما از تنمان رویگران بودهایم و به طور ننگینی یاد گرفتهایم که آن را نادیده بگیریم...»
ظاهراً در عصر مدرن٬ زنان این شرم و حیاء را به دور ریختهاند اما زن نویسنده ما حتی در حوزۀ ادبیات نیز قادر به بازتاب آن نیست و بعضاً به طور محافظه کارانهای خود را در پشت اثرش پنهان میکند. او نمیتواند به زنانگیاش و به تناش بپردازد. او نمیتواند از خواستههای سرکوب شدۀ جنس زن در زندگی زناشوییاش بنویسد و بدین ترتیب خود زنانهاش را در نوشتارش سانسور میکند٬ چرا که اسیر ایدههای سازمانی مردانه در همۀ عرصههاست.
اصولاً به نظر میرسد که نوشتن زنان دربارۀ جنسیتشان٬ دربارۀ وجوه متکثر آن و اساساً دربارۀ تنشان امری ناممکن است. بسیار احمقانه به نظر میرسد آن جا که سخن از تن زن به میان میآید٬ تصورمان تنها مسئلۀ لذت جنسی او باشد. عدم تحکیم روابط زناشویی٬ و همچنین درصد بالایی از آمار طلاق که همه روزه در کشورمان شاهد بالا رفتن آن هستیم نیز برمیگردد به عدم شناخت متقابل زن و مرد از مسئله تن و تنانگیشان.
از طرفی مرد سنتی نه این که اندام زن را تقبیح کند بلکه آزادی ارادۀ زن دربارۀ تنش را نمیپسندد. برای بعضی از شبه روشنفکرهای ما شنیدن داستانهای اروتیک از سوی زنان نویسنده یک جور چشمچرانی روشنفکرانه است: اگر من نمیتوانم عین لاتها دختربازی کنم٬ این جوری که میشود.
در جایی خوانده ام: واژۀ نفس در معنای مطلق در روایان مذهبی به عنوان نشاندهندۀ مرکز غرایز معرفی شده. اصولاً واژۀ نفس لفظ مؤنث است. در آثار کلاسیک ٬ نمایشنامه رام کردن سرکش٬ اثر شکسپیر٬ «نفس» به عنوان «مادر» بشر و «عقل» به عنوان پدر بشر ظاهر میشود. اشعار مولانا توصیف دقیقی دارد میان زوجی که مادر «نفس» توضیح میدهد که پسر حساس و ظریفش نباید به مدرسه برود٬ پدر مظهر عقل وشعور میل دارد تعلیم و تربیتی عالی برای پسرش فراهم شود.
تقریباً همۀ قهرمانهای زن داستانهای عرفانی و حماسی به عنوان نمادی از «نفس» هستند. این موجودات در آغاز ناپاک هستند اما میتوانند به سمت چیزی برتر تکامل پیدا کنند.
در این جا نگاهش کردهام به رویکردهای داستاننویسی و نوشتار زنانه در ایران. قبل از هر چیز باید اشاره کنم که داستاننویسان مطرح زن در تاریخ ادبی ما و تا پیش از انقلاب نسبت به تعداد نویسندگان مرد، اندک اند و انگشتشمار، این مسئله نشاندهندۀ حضور کمرنگ زنان در عرصههای فرهنگی و ادبیات جدی آن دوره میتواندباشد. عرصۀ ادبیات دقیقاً به معنای عرصۀ سخن گفتن است، یعنی جایی که زن میخواهد حرف بزند، جایی که زن میخواهد بلندپروازیهای خود را به رخ بکشد اما به شدت دچار ناتوانیهای فرهنگی و اقتصادی و آموزشی است چرا که جامعه و نظام ارزشی ما مردسالار است و تواناییهای خلاق زنان را محدود کردهاست. قبل از هر چیز زن نویسنده درگیر نهادی سنتی به نام خانواده است و اسیر اقتداری مردانه. او از لحاظ اقتصادی وابسته است و بنابراین، این وابستگی اقتصادی، موقعیت اورا متزلزل میکند و اعتماد به نفس او را میگیرد. او میتواند نویسنده باشد به شرطی که الگوهای مردانه را بپذیرد و مادر و همسر مناسبی باشد. به همین جهت میبینیم که حتی در بخشی از ادبیات داستانی زنان نیز، زن قصه، گرچه راوی اصلی داستان است. اما نقشی حاشیهای را به عهده دارد. یعنی فاقد نقشی مستقل و بارز. به طور مثال زری راوی رمان« سووشون» که در حقیقت داستان باید حول محور زندگی او بچرخد، اما شخصیت یوسف، شوهرش در این اثر برجسته میشود. در سووشون، زری نمادی از صبرو تحمل است، زنی که در زندگی زناشوییاش چیزی جز عشق مردش، توجهای جز توجه شوهرش رانمیخواهد، توجه شوهرش را که بیرون از او و خانه درگیر مسایل بیرونی و اجتماعی وسیاسی است. زری زندگی عادی خود را برهر چیزی ترجیح میدهد. اما در پایان میبینیم که خواستهها و تمایلاتش را به نفع مردش سرکوب و سانسور میکند و در حقیقت در شخصیت او مستحیل میگردد.
رویکرد دیگری که زنان نویسندۀ ما طی سالهای اخیر داشتهاند، پرداختن به زن بوده، اما در قالب دنیای زندگی خانوادگی، تجارت، بارداری، تولید و تربیت نوزاد، روابط دختر و مادر. این وضعیت گرچه نشاندهندۀ نگاهی زنانه است اما به هر روی این گونه پردازشها در ادبیات داستانی زنان ما، قدری منفعلانه است و ناشی از اعمال اقتدار مردانه و حفظ نهاد سنتی خانواده، البته ناگفته نماند هستند زنان نویسندهای که از منظرهای متفاوتی به موضوع زن در جامعۀ امروز مینگرند. آنان از محرومیتهای زنان میگویند. از سینۀ زنان که مالامال از تجربههای تلخ تاریخی و قومی و مذهبی است. از حقارتهای زن. از نادیده انگاشته شدنهایشان.
در آثار فرخنده آقایی و فرخنده حاجیزاده، منیرو روانیپور و... از این نمونهها به فراوانی میتوان یاد کرد. به طور مثال رمان طلسم شهلا پروین روح با چنین جسارتی دربارۀ ویرانی زن در جامعۀ فناتیک مردسالار نوشته شده، موضوعی که با فرمی تازه و بیهمتا موقعیت زن را در شرایط دشوار زندگی به تصویر و نمایش درآورده، متأسفانه این کتاب چندان که شایسته تقدیرش باشد، از جانب منتقدان مرد به بازی گرفتهنشد. و باز تفکر حاکم بر جامعۀ نرینه به آن روی خوش نشان نداد. (هرچند نشد نادیدهاش بگیرند و تا پای دریافت جایزۀ سال اکثر بنیادهای جایزه دهنده پیش رفت.)« طلسم» داستان زن عقیمی است که به منظور بچهدار شدن نذر میکند به کوه پناه ببرد. به کمک حکیم دعانویس یهودی به آنجا میرود. در آنجاست که مورد تجاوز چند راهزن قرار میگیرد و بنا به گفتههای ضدو نقیض اهالی در راه بازگشت به خانه با خرسی مواجه میشود و مورد هجوم و تجاوز او هم قرار میگیرد. و وقتی زخمی و ویران به خانه برمیگردد شوهرش هم به او تجاوز میکند.
یکی از وجوه لایهلایۀ این رمان به ما میگوید زن در خانهاش هم امنیت ندارد هیچجا، حتی در بستر زناشویی هم میتواند مورد تجاوز قرار بگیرد. این نگاه نگاهی عصیانزده و معترض به نظام مردسالاری و اقتدار مردانه است و مبارزه جهت خارج شدن از حاشیه و پیوستن به متن. آنچه که در این نوع ادبیات مشهود است استفاده از جسارت مردانه جهت حمله به نظام مردسالاری است. فروغ فرخزاد شاعره بلند آوازۀ ما نیز از این دسته است. آنچه که فروغ را منحصر به فرد ساخت در واقع نه فقط وجوه بلاغی شعر او بوده بلکه نقشمندی او به مثابه زنی که در ادبیات خود به برونفکنی آنچه که تاکنون معذوریت داشتهاست نیز او را متمایز میکند. عدم خودسانسوری، جسارت و استراتژی فروغ از او در ادبیات گذشتۀ ما شخصیتی یگانه ساخت.
ادبیات زنانه، لحن زنانه، مقولههایی است که در دهۀ هفتاد در ادبیات ایران باب شد. بعد از انقلاب 57 که اوج آرمان خواهی مردم بود و سپس جنگ هشت سالهای که واقعاً همه چیز را ویران کرد و نیز رکود چندسالۀ پس از جنگ که معمولاً عارضۀ هر نو جنگی است، ما با نسل سوختهای روبهرو میشویم که دیگر از آرمانگرایی دست شسته است و در واقع تحولات پیرامونی و تناقضات ناشی از آن او را در وضعیتی قرارداده که اساساً ناچار است در مقابل این تناقضات، بحرانها و تنشها عکسالعمل نشان دهد و طبیعی است که نویسندۀ این نسل، این وضعیت گسست، اضمحلال و تخریب را در اثرش بروز دهد و دیگر حاضر نیست هیچ ممیزه و مؤلفهای را به عنوان پاسدار رهیافت هنری خود بداند و بدینسان او در اثرش سعی بر تخریب ساختار معنی شناختی، زبان و هستیشناسی زندگی امروز دارد.
مسأله پردازی و صورتهای متفاوت پرسمان زنانه، نبض مؤلفههای امروزین نویسندۀ زن ایرانی میشود. از طرفی شتاب جریان اندیشگی و فلسفی در این دهه بر رویکرد زنان نویسنده تأثیر میگذارد و در واقع در این سالها فلسفه نه به مثابه مقولهای فرهنگی، بلکه به عنوان دغدغههای هر انسانی مورد توجه قرار میگیرد و در این میان مفاهیم فمینیستی دگرگشتهای این مفاهیم، زن، زنانگی، زن سالاری و نظایر آن همه به صورت پرسشهای فلسفی برای نویسندۀ زن، مطرح میشود. (حتی اگر با آن ادعاهای فلسفی موافق نباشد.) بدینسان میشود گفت که این نسل در پی رسیدن به یک سوژۀ زنانه، شناخت زنانه و زبان و هنر زنانه است یا به تعبیر ویرجینیا وولف «خانهای از آن خودش» اما به هر حال موانع اجتماعی، فرهنگی و مذهبی همواره دیوار بلندی در مقابل سرکشیهای خلاقانۀ ادبی زنان بوده و هست. رویکرد به نوشتار زنانه در نظام نرینه مداری که همه چیز را میخواهد حول محور خود بچرخاند عملاً ناممکن است و اذهانی که الگوهای ثابت را پس میزنند و تسلیم هیچ اقتداری نمیشوند، نوشتار زنانهشان در حد تولید باقی میماند و به مصرف نمیرسد، چرا که اساساً مجوز ورود به حیطۀ مصرفی ندارند.
مسئلۀ دیگری که امروزه بسیار مطرح میباشد این است که زیباشناسی معاصر یک زیباشناسی مؤنث است. این نگاه، جنس لذتبخشی هنر معاصررا این گونه معرفی میکند: هنر معاصر یک هنرپخش، بیمرکز، شقهشقه، فاقد هر گونه تاریخیت، اصالت، قانون، استراتژی و بوطیقای ارزشی است. فرم هنری امروز فرم متکثر است. فرم هنری امروز یک فرم سلبی است. هنر امروز مبتنی بر نفی است، نفی هر چیزی که پیش از اثر هنری وجود داشته. به طور مثال تاریخ ما تاکنون مردانه بوده، تاریخ را مردان نوشتهاند، قانون را مردان نوشتهاند، هر چیزی که تحت عنوان اصالت عنوان شده تعریفی مردانه دارد. در این راستا روایتها همه کلان بوده و خرده روایتها وجود نداشتهاست. هیچگاه سخنی از حاشیهها و حاشیهنشینان نبوده. حال به این گفته ژولیا کریستوا دربارۀ نقش زنان توجه کنید: «زنان اگر هم نقشی داشته باشند تنها همین است که موضع منفی اختیار کنند، یعنی هر آنچه را که در نظم موجود متناهی، معین، ساختمند و سرشار از معناست، نفی کنند.» امروزه در ادبیات گروهی از نویسندگان هر چیز سرشار از معنا را نفی میکنند، البته القابی نیز به آثار این نویسندگان داده میشود از جمله: ادبیات پسامدرن، یا ادبیات زبان، یا ادبیات متفاوت که البته این رویکرد را ما بیشتر در شعر میبینیم.
رویکرد دیگری که در ادبیات نسل چهارم ما به وجود آمده این است که چیزی به نام ادبیات زنانه و مردانه وجود ندارد. از این دیدگاه تقابل زن/ مرد/ به منزلۀ تقابل دو رقیب نگرشی، نگاهی متافیزیکی است و به نوعی همان تقابل دوگانه دکارتی است و مردود شمرده میشود. اعتقاد ایشان این است که متن را باید به سمت وجوه مادرانه برد و زنانه کرد در حقیقت شکل ایمایی زبان، یعنی موقعیتی از زبان که پیش از واژه و یا حتی هجا و نیز کاملاً متفاوت از نام پدرانه وجود دارد و دارای یک دلالت ضمنی مادرانه است، آن حرکت ابتدایی ریتم و لحن زبان میباشد و از لحاظ ژنتیکی –نشانهشناسی در اولین عکسالعملهای کودکان دیدهمیشود. شما امروزه در آثار ادبی نویسندگان ما به ویژه در شعر با نحوزدایی، به همریختگی لحن رسمی و در ادبیات داستانی با وجوه شیزوفرنیک همچون حاشیهپردازی، بیربط گویی فرار تفکر و واژهسازی روبهرو هستید.
با همۀ این نظریهپردازیها باید گفت ادبیات نوعی زایش است و این زایش در نهاد مادینه جهان به امانت گذاشتهشده. حتی خشنترین دیکتاتوریهای جهان را هم زنی به دنیا آورده. و در پایان باید بگویم که امروزه ما شاهد بالا رفتن تعداد نویسندگان زن هستیم و این پیرو گسترش اندیشههای زن مدار و رشد جنبشهای زنان در ایران است. جنبش زنان ایران یکی از جنبشهایی است که میتواند در روند حرکت به سمت دموکراسی در ایران مثمرثمر باشد که خوشبختانه در ادبیات شاهد شکوفایی زنان در این عرصه هستیم.
در ادبیات به این می گویند نعل وارونه زدن!
یعنی کسی امری را که می خواهد بر خلاف واقعیت نشان دهد بیش از حد تاکیدش میکند.مثل اینکه کسی زیبا نیست و دایم بگوید من زیبا هستم!
باسلام...پس نتیجه می گیریم که من در شرایط بسیار عالی،بدون درنظر گرفتن جامعه،مردم و اعتقادات و فرهنگ رایج می نویسم و می اندیشم !!!!
سلام
ممنون از لطف شما. متأسفانه وبلاگ شما احتمالاً چون در بلاگ اسکای ساخته شده به پیوند های بنده لینک نمی شود یا حداقل من بلد نیستم. با عرض پوزش
سلام مطالب مفیدی است ولی تعریفتان از عمر تعریفی جامعی نبود هر چند تا حدودی کامل..ولی بهرحال همه ما تعریفی از این مقوله داریم مقوله ای که ناخواسته دارد بسمتی میرود که غایتش بر همگان محرز و مبرهن ...عاقبت بخیر شویم (این یعنی همه آنچه که من میخواهم و همه.ما...............
سلام خانوم عزیز..
شما را به یک بازی وبلاگی دعوت کردم ...امیدوارم شما هم سهیم باشید .
سلام بر خواهر عزیز- دخت کنگ
خوبین شما؟
انشاالله که ۱۲۰ سالگی تون رو همینجا تو وبلاگتون بهتون تبریک خواهم گفت! D-:
بالاخره باز به روز شدم!
شاد و سربلند باشید.
سلام
ظاهرا دوجانبه دعوت شده اید!
خودشناسی در فرخنده میلاد با سعادت رسول الله صلی الله علیه وآله و سلم
فرهنگ از هم گسیخته و حیران جهان غرب مجبور شده برای حفظ آخرین نفسهای معانی اخلاقی و انسانی، نمادهایی چون؛ عید یا روز مادر، روز کارگر، روز معلم و روز پرستار وغیره را در جامعههای خود رواج دهد. این جامعههای ماشینی و ماده پرستی که از مادر و جایگاه و احترام او و مکانت و اهمیت کارگر و قیمت پرستا بکلی بیگانهاند در یک روز سعی میکنند این مفاهیم والا را با تکلف بخورد نسلهای نوینی که از عاطفه و درک این معانی اخلاقی نا آشنایند، بدهند.
در یک روز از سال جوانان به خانههای سالمندان میروند و پس از چند ساعت پرس و جو و اینسو و آنسو پالیدن مادر پیر و درافتادهیشان را که چون کاغذ مچاله شده در گوشهای از اتاقی افتاده را پیدا میکنند و یک شاخه گل در دستش میگذارند، و دوباره به آغوش زندگی ماشینی بدور از عاطفه و احساسات و انسانیت خویش بازگشته تا سالی دیگر و شاخه گلی دیگر.. این حکایت در روزهای پرستار و معلم و کارگر نیز بدون سر و صدا سرد و بیروح تکرار میگردد!
این عادت و رسومی که در آن جامعهها باید بسیار بدان ارج نهاد. در جامعههای پر عاطفه و احساس اسلامی که بر مبنای اخلاق و انسانیت بنا شده رمزی است از اهانت و تحقیر به جایگاه این مهرههای ساختاری خانواده و جامعه. در جامعههای اسلامی همهی سال روز مادر و روز پرستار و معلم و خدمتگذاران جامعه است. مسلمانان همیشهی سال این زحمتکشان را ارج مینهند و قدر و منزلتشان را گرامی میدارند و از اینکه آنها را در چارچوب یک روز تنگ زندانی کنند شرم میورزند.
جامعهی اسلامی در تاریخ خود ( نه در زندگی پرفروغ حضرت رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ و نه در زمان صحابه و دوستداران و اهل بیت آن مقام شرف، و نه در طول بیش از 500 سال پس از رحلت آن پیک آسمان ) روزی بنام "روز میلاد رسول اکرم " هرگز نمیشناخت.
مطالبتان مفید و ارزنده ولی در باب ان میتوان مطالبها نوشت و منصفانه انتقاد کرد ولی انتقادات شما هم منصفانه و مفید!!!
سلام
زیبا مینویسی
بازم میام
سلام دادا.
کجایی؟
نظرات ۱۰ روز را هنوز تائید نکردی
سلام...از شما و همه بزرگواران معذرت می خواهم.درگیر جشنواره استانی روشهای نوین تدریس زبان انگلیسی و بعد فراخوان مقاله انگلیسی بودم.یعنی یه ذره هم دارم به زندگی حرفه ایم می رسم !!
جشنواره مجسمه های شنی
دوشنبه ۱۷ اسفند ۸۸
ساعت ۹ الی ۱۶
ساحل مقسا - بندرجاسک
http://jaski.ir/post-134.aspx
سلام.درسته شما سخت نمیگیری.
ضمن عرض سلام و خسته نباشید به شما و تمام زنان فعال خطه جنوب، 8 مارس روز جهانی زن را به شما تبریک می گویم.
با عرض سلام و ادب.متشکریم....
جالب بودولی جداحق باامیر
کدوم حق ؟!!!!
سلام.اینکه واقعابی نظیری.ایده خوبی دارید فوق العاده زیباست بهتون تبریک میگم
سلام فریده خانوم وبلاگ زیبایی داری شادوموفق باشی .....