ماه رمضون بچگی هامون

      ماه رمضون و دنیای پرهیاهوی مردم شهر دردل تاریک شب،که این شب ها شبیه شب های ساکت و بخواب رفته دیگر ماهها نبود.ساعت از نیمه شب گذشته،خستگی،استراحت و خواب، در فرهنگ لغت این شب ها بندرت معنی می شدند.در عالم کودکی،بازی و شر و شورش را همراه با یک عالم عرق بدنِ عجین شده با گرد و خاک کوچه مزه می کردیم(گازی خیزی،کنچیل و سبخ) وماسیدن گردوخاک ومزه شورتن را بخاطر معاف شدن از آب تنی و حس کردن بیشتر این ساعات،از بزرگترها پنهان می کردیم ولی شستشوی بی دقت پاها و نقش بستن گل و لای برروی دمپایی انگشتی ابری(نعال کلنچی یا دوبندی) یکی از همرزمان همانا و صدور حکم تبعید به حمام همانا(جونشور و گاهی گتیعهء دبش مادربزرگ و سطل پرازآب خنک اختصاصی او وصابون لایفبوی اصل انگلیسی).

    یه وقتایی رگ سیاست بچگانه مان بالا می زد و همان ابتدای بازی هرچه خاک و خوله کوچه بود به سروروی هم می پاشیدیم تا بعد ازمانور اساسی درمقابل دیدگان بزرگترها جواز ورود دسته جمعی مان به حوض کوچک پدربزرگ به اتفاق بچه های فامیل و همسایه صادر شود وامروز در عجبم که چطور همه ما در آن حوض کوچک جا می شدیم؟یا ما چثه مان خیلی کوچک بود ویا دل هایمان بزرگ... بازی و دید وبازدید های شبانه رمضان تا ساعات نزدیک سحر ادامه داشت،کمتر اتفاق می افتاد شاهد سفره سحری باشیم،خستگی و سیری(از خجالت شکم درآمدن بعد از  صرف انرژی برای بازی) عواملی بودند که اجازه می دادند از این ساعت چشم پوشی کنیم.البته صدای مراد(خدایش رحمت کند) درواژه های گُم گُم سحری(قوم قوم سحری) و طنین انداختن ضرب دهلش چشم های گرم و پرخوابمان را برای لحظه ای سردو هوشیار می کرد ولی بمحض دورشدن...

     روزها با خوابیدن تا لنگ ظهر،رمضان بچگی هایمان را تفسیر می کردیم.۱۲ ظهر به بعد که بیدار می شدیم چشممان به قابلمه روی اجاق و گوشمان به صدای پسرنوجوانی بود که درکوچه داد می زد :«باروتی گرم ونرم...».بساط غذا که براه می شد مهمانی تلویزیون شبکه امارات را هم از دست نمی دادیم.یادش بخیر سریال کویتی (شاه بندر و کامل الاوصاف الّی یخوّف ولا یخاف)-سریال مصری و برنامه(افتح یا سم سم ابوابک نحن الاطفال)-کارتون(جونگر)...با پایان یافتن برنامه مورد علاقه مان بوی خوش دسرها(فرنی-ارروت-پیشو-ژلی-ساگو) ماراراهی آشپزخانه می کرد تا یک دعوایی هم برسرخوردن ته دیگ این دسرها براه بیندازیم...عصرودمدمای غروب بازاربردن و آوردن دسرها و خوراکی ها از خانه همسایه و فامیل گرم بود.وقت افطار روزه داران واقعی ما بودیم و شکم های ریاضت کشیده مان ! گوش به اذان و چشم به سفره در پی ذخیره نمودن انرژی لازم برای پروسه بازی و شوروهیاهوی شبانه در دل کوچه بودیم.