صرفه جویی برای خرید جهیزیه

     از دفتر خاطرات یک دختر:

         هفدهم مهرماه ۷۹

        از وقتی بچه بودم تا زمانی که سرکار نمی رفتم مامان خانوم منو به صرفه جویی دعوت می کرد که نمی تونیم برات فلان چیز بخریم چون داریم پس انداز می کنیم تا تیکه تیکه وسیله های جهیزیه ات  بخریم.وحالا که بزرگ شدم،سرکار میرم و حقوق می گیرم بازم اون قصه سرجاشه که ))بابات باید برای چهارتاتون جهیزیه تهیه کنه.خدا رو شکر الان که دستت توی جیب خودته می تونی خیلی راحت اون چیزی که دلت میخواد با سلیقه خودت بخری((.پس من کی برای دل خودم خرج کنم ؟ من کامپیوتر میخوام،خط موبایل می خوام،گوشی خوب می خوام،دوستامو میخوام دعوت کنم اون رستوران جدیده که بوفه ای میشه سالادای خوشمزه شو تا جایی که دلت میکشه بخوری.دلم میخواد با دوستام برم مسافرت.یادش بخیر مسافرتای خونوادگی مون.

  بیست ویکم خردادماه ۸۱

امشب با مامانم یه دعوای مفصلی راه انداختم.آخه زور نیست بجرم داشتن حقوق ماهیانه،از اون وسیله هایی محروم شی که برای خریدشون مجبور بودی تز خونوادگی ((صرفه جویی برای خرید جهیزیه)) رو بپذیری و حسرت داشته های دیگران رو بخوری ؟چه اسباب بازی هایی که فقط توی رویاهام باهاشون بازی کردم و چه لباسایی که فقط تن از ما بهترون دیدم.من اینهمه حرمان کشیدم تا حالا خواهرام اونا رو صاحب شن ؟

 بیست و پنجم مرداد ماه ۸۱

امروز با بابام دعوام شد.اون می خواست ظرفشوئی برقیم که کادو شب شیش من بوده بفروشه چون اعتقاد داره خیلی توی زندگی،اساسی نیست درعوض می تونه بجای اون برای چهارتا دختراش چند وسیله برقی دیگه بخره.تصمیم بعدیش هم اینه که وسیله های برقی مارک دار رو بفروشه و بجاشون تعداد بیشتری وسیله برقی بازار مشترک بگیره.ومن حرمت پدرم سایه سرم،اونیکه از بچگی تا حالا بهش تو نگفته بودم شکستم.و اون از فشار روزگار، سر دخترش؛عصای دستش داد زد.تا جاییکه یادم میاد هروقت باهم حرفایی داشتیم که جنبه قانع کنندگی داشت مامان واسطه مون بود.آخی مامان جونم فداش شم الهی.همیشه حرفای تند من و بابام رو با لطافت و عطر گل کلامش آغشته می کرد تا نه من آزرده شم و نه بابام.ولی اینبار که فشار تشریفات ازدواج من،همه خونواده رو داغون کرده بود ترجیح دادیم حریم ها رو بشکنیم،داد بزنیم و دست آخر پشیمون شیم.

شانزدهم فروردین ۸۲

حالا که عروس شدم و احساس می کنم همسرم درست مثل پدرم یه مرد خوب و قابل اتکائی است،به مرد بودنش فکر می کنم.به اینکه وقت دومادیش شرایط بهتری از من داشت.میگن مهیا کردن خونه با داماده و وسایلش با عروس ! ولی شوهر من خونه نداشت و هیچکی هم براش حرف درنیاورد که پسر فلانی خونه نداشت،درعوض خونه کرایه کرد و مسلما مادوتا با هم باید کرایه شو بدیم.برای ساخت خونه هم مادوتا باهم باید قسط بانک بدیم ! ولی فامیلا انگار اومده بودن برای بازرسی که من خونه شوهر چی کم آوردم.مارک وسایلام چیه و کابینت و یخچالم توش چی و چقد گذاشتم.

ولی همین مردی که راحتتر از من به زندگی جدید پاگذاشت،اگه دختر داشته باشه همونقدر غم میخوره که من و پدرم.... خدایا چرا باید یه پدر از موقع تولد دخترش تا موقع تولد بچه اون دختر،بفکر خرید این چیز و آن چیز باشه ؟ تا یه وقت مردم براش حرف درنیارن؟ آخه به چه قیمتی ؟ به قیمت لذت نبردن از داشته ها،به قیمت دویدن پدربه دنبال روزی بیشتر ؟